۱۳۸۹ اسفند ۴, چهارشنبه

خیال سه

 برای پرنده شدن کافیه دستاتو از هم باز کنی، چشماتو درست بدوزی به افق، پاهاتو محکم کنی، تمرکز کنی، بیشتر، حالا بدو، بدو بدو بدو بدو، ها سبک شدی؟ باد رو زیر دستات حس می کنی؟ تنت مورمور میشه، ها؟ چشماتو وا کن، حالا اون پایینو نگاه کن، چقدر همه چی ریزه، گنجشکها همیشه ما رو اینطوری میبینن، چقدر بالایی،
آسمون مبارکت.

۱۳۸۹ بهمن ۱۷, یکشنبه

خیال بافی دو

                  من دارم یک سریال انیمیشنی 12 قسمتی میسازم.
                                            تا اینجاش واقعیه.
من فکر میکنم این سریال با تمام ایرادهایی که داره تا قبل از نوروز90 تمام میشه
این از اولی واقعیتره.
من یقین دارم قسط آخر سریالم،  قبل از نوروز90 پرداخت میشه.
این از همه واقعی تره!!

۱۳۸۹ بهمن ۱۶, شنبه

خیال بافی یک

سلام
فکر میکنم اگر یه روز وسط زمین و آسمون معلق بمونم و ندونم چکار باید بکنم چی میشه؟
1- ممکنه بیفتم روی قله یک کوه. خب اگر اینجوری بشه حتما چیزیم نمیشه چون اولش فرو میرم توی برفا بعدشم سر میخورم تا پایین کوه. پس این خیلی خوبه!!
2- شایدم بیفتم توی یه اقیانوس. خب چه بهتر میخوابم روی آب تا مرغای ماهی خوار بیان سراغم، بعد یهویی پای چنتاشونو باهم میگیرم. ا.نوقت اونا تا جزیره ای که حتما همون نزدیکیهاست مبرندم!!
3- شایدم بیفتم روی سقف خونه ی یه آدم پولدار. این یکی کمی درد داره اما نجات پیدا میکنم. چطوری؟ خب معلومه دیگه آدمای پولدار سقف خونشون شیرونیه. وقتی بیفتی روش سوراخ میشه بعدش میفتی  توی اتاق زیر شیرونی پیش یه دختر کوچولو که باباش رفته هند. چرا؟ چون باباش مهندسه. بعدشم که خب میان میبرنت بیمارستان و باقی قضایا هم به خوبی تموم میشه.
راستی یادم رفت بگم اصلا من وسط زمین و آسمون چکار میکردم؟؟